English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1669 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
cantered U چهارنعل کوتاه
cantering U چهارنعل کوتاه
canter U چهارنعل کوتاه
canters U چهارنعل کوتاه
wracked U چهارنعل کوتاه
wracks U چهارنعل کوتاه
racked U چهارنعل کوتاه
racks U چهارنعل کوتاه
rack U چهارنعل کوتاه
slow gait U چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
interceding U پادر میانی کردن
interceded U پادر میانی کردن
intercede U پادر میانی کردن
intercedes U پادر میانی کردن
wear down U از پادر اوردن
indeterminacy U پادر هوایی
indeterminate U پادر هوا
varies U تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary U تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
enforced U وادار کردن
induce U وادار کردن
induced U وادار کردن
persuade U وادار کردن
impels U وادار کردن
impelling U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
impelled U وادار کردن
impel U وادار کردن
inducing U وادار کردن
enforces U وادار کردن
persuades U وادار کردن
enforce U وادار کردن
induces U وادار کردن
endue U وادار کردن
persuading U وادار کردن
forces U وادار کردن
forcing U وادار کردن
force U وادار کردن
compel U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compelling U وادار کردن
compels U وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
hustle U بزور وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
coerces U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
hustled U بزور وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
pacifies U به صلح وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
hustles U بزور وادار کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
penance U وادار به توبه کردن
coerce U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
having U مجبور بودن وادار کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
have U مجبور بودن وادار کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
change U تغییر کردن تغییر دادن
changing U تغییر کردن تغییر دادن
changed U تغییر کردن تغییر دادن
changes U تغییر کردن تغییر دادن
surge U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surges U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
counter march U تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
wave kick U حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
cantering U چهارنعل
canters U چهارنعل
cantered U چهارنعل
galloped U چهارنعل
gallop U چهارنعل
canter U چهارنعل
gallops U چهارنعل
scampers U چهارنعل
scampering U چهارنعل
scamper U چهارنعل
scampered U چهارنعل
blast U منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge U نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
blasts U منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
galloping U چهارنعل رونده
scampered U چهارنعل دودیدن
galloped U چهارنعل رفتن
scampers U چهارنعل دودیدن
scamper U چهارنعل دودیدن
tantivy U برو چهارنعل
gallop U چهارنعل رفتن
scampering U چهارنعل دودیدن
gallops U چهارنعل رفتن
brattle U تاخت چهارنعل
galloping inflation U تورم چهارنعل
cantered U گامی شبیه چهارنعل
canter U گامی شبیه چهارنعل
canters U گامی شبیه چهارنعل
cantering U گامی شبیه چهارنعل
loped U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
gallopade U چهارنعل روی چهار نعل
lopes U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lope U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loping U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
quick count U کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
detruncate U کوتاه کردن
formulated U کوتاه کردن
razee U کوتاه کردن
clipping U کوتاه کردن
to cut short U کوتاه کردن
stags U کوتاه کردن
stag U کوتاه کردن
abridge U کوتاه کردن
shortening in U کوتاه کردن
formulates U کوتاه کردن
truncate U کوتاه کردن
formulating U کوتاه کردن
to look in U کوتاه کردن
short U کوتاه کردن
shorter U کوتاه کردن
truncating U کوتاه کردن
truncated U کوتاه کردن
shortest U کوتاه کردن
formulate U کوتاه کردن
cut off U کوتاه کردن
shorten U کوتاه تر کردن
shorten U کوتاه کردن
curtails U کوتاه کردن
abbreviate U کوتاه کردن
curtailing U کوتاه کردن
abbreviating U کوتاه کردن
curtailed U کوتاه کردن
curtail U کوتاه کردن
truncates U کوتاه کردن
shortened U کوتاه کردن
shortened U کوتاه تر کردن
abbreviates U کوتاه کردن
shear U کوتاه کردن
correption U کوتاه کردن
reef U کوتاه کردن
reefs U کوتاه کردن
shortens U کوتاه تر کردن
shortens U کوتاه کردن
end strings U نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked U مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions U عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition U عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
clipping U عمل کوتاه کردن
poodle U پشم کوتاه کردن
poodles U پشم کوتاه کردن
syncopate U از میان کوتاه کردن
chain shortening U کوتاه کردن زنجیری
heave short U کوتاه کردن زنجیر
Recent search history Forum search
1Potential
1deformations is a concept that is gaining ground معنی این جمله
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1I am good with figures,how about you?
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com